۶

ساخت وبلاگ

عقدوعروسی هم تموم شد،روزخسته کننده ای بود ازظهررفتیم عقد

وسطای عقد حرکت کردیم به سمت تهران وهمزمان باعروس داماد

رسیدیم سالن،رفتنمون باعث تعجب یه سریا شدوباعث خوشحالیه

یه سریای دیگه،اونایی که تعجب کردن فک میکردن بخاطر یه سری

شایعات من نمیرم وسری دوم خوشحال شدن چون دوس داشتن

کنارشون باشم واگه نباشم کلی حرف وحدیث میشه وشایعاتی

که درست شده بود تایید میشد ومن بیشتر ازهمه بخاطر بستن

دهنه یاوه گویان رفتم وگرنه واقعا دل ودماغ عروسی رفتن

نداشتم با اینکه خاله ی داماد بودم.خلاصه پیش خانوادم

نشستم وسعی کردم حفظ ظاهرکنم بماند ک خانم کوچولوهم

خیلی توراه رفتن اذیتم کرد واین ماشین گرفتگی لعنتی هم

از۱۱سالگی تا الان ولم نکرد ولی به هرحال همه چی بخیر وخوشی

گذشت وساعت۲نصفه شب رسیدم شهرخودم وخونه ی خودم.

و اما...

امروز هم روزمادره وهم تولده پدرم...

کاش امروز بود واونو مامانو باهم سوپرایز میکردم

چقدقشنگ میشد تولدباباوروزمادر تو خونه پدروشیطونی

وشیرین زبونیه نوه ها،مخصوصا اگه بابام دخترمنو میدید

یه سره بغلش میکرد وباهاش بازی میکرد،هرروز میومد دیدنش

آخه بابام واسه من خیلی آرزوها داشت حیف که رفت ومنم مثل

خودش آرزو به دله خیلی چیزاشدم‌.

کلام آخر...
ما را در سایت کلام آخر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gomshodedarkavir بازدید : 116 تاريخ : پنجشنبه 16 تير 1401 ساعت: 16:44